من تحمل مهمانی های شلوغ را ندارم وقتی چند نفر دورم جمع میشوند و حرف میزنند تمرکزم بهم میخورد
بعد چند دقیقه دیگر نمیفهمم چه میگویند کم کم تصویرشان از جلوی چشمم دور میشود و من میرم توی یک عالم
دیگر. ذهنم در این مواقع دگیر خیالات و رویاهایم میشود
دیشب یک عالم مهمان داشتیم همه آمده بودند خانه ی جدیدمان را ببینند. همه حرف میزدند....مثل همیشه بعد
از چند دقیقه دیگر نمیدیدمشان و صدا ها و حرف زدن ها و قهقه هایشان را نمیشنیدم داشتم به آینده ام فکر میکردم
داشتم خودم را...آندیا را....در 10 سال بعد میدیدم
توی یک خانه ی بزرگ بودم......کنار میز ایستاده بودم........سر تا پا مشکی پوشیده بودم... گنگستر بودم
مثل فیلم پدرخوانده ماهم یک پدرخوانده داشتیم....یک پدرخوانده ی بیرحم.....پدر خوانده ی ما اصلا شبیه مارلون
براندو نبود....اصلا خوش قیافه نبود......هیچ گربه ای هم دستش نبود....اصلا از حیوان متنفر بود.....فکرش پول بود
و قدرت. آندیا در آنجا آندیا نبود....یک دختر وحشی بود که مانند نقل و نبات آدم ها را میکشت و از دیدن
خونشان به وجد می آمد و قهقه میزد....آندیا دیگر به هیچکس و هیچ چیز احساسی نداشت مدام چشم هایش را
سیاه میکرد و کفش سیاه به پا میکرد....کلاه سیاه به سر میگذاشت...خلاصه سر تا پا سیاه میپوشید...معاون دست
راست پدر خوانده بود. آندیا داشت میرفت که معامله ی بزرگش را انجام دهد.....که مادرش از آشپزخانه داد زد:آندیااااا
بیا میوه ها را ببر!!
آندیا ی سر تا پا مشکی از جلوی چشمانم محو شد و جایش را به این دخترک مو فرفری با پیراهن قرمز داد
--------------------------------------------
امشب باز هم مهمان داریم.....قرار است امشب توی رویاهایم خون آشام شوم...

نظرات شما عزیزان:
hamraz 
ساعت12:34---5 ارديبهشت 1391
بر آنچـــه گذشتــــــــ ؛
آنچه شکستـــــــــــــــ ؛
آنچــــــــه ريختــــــــــــــــــ . . .
حـــــــــــــــســــــــ ـــــرت نـــــــــــــخــــــــــ ــور...
زندگـــي اگر زيبـــــا بود با گــــــــريه شـــروع نميشد
lonely 
ساعت11:45---1 ارديبهشت 1391
salam.webet ghashange
man ke be to sar mizanam to ro nemidonam
khoshhal misham nazareto to webam bebinam
up kardam sar bezan
lonely 
ساعت11:45---1 ارديبهشت 1391
salam.webet ghashange
man ke be to sar mizanam to ro nemidonam
khoshhal misham nazareto to webam bebinam
up kardam sar bezan
hamraz 
ساعت13:54---15 فروردين 1391
به سلامتی شب هایی که دلم میگیره...ولی عشقم حواسش بمن نیست
به سلامتی رفیقی که،وقتی دلم میگیره آسمون دنیاش میگیره،ولی حقش رو ادا نمی کنم...
hamraz 
ساعت2:25---27 اسفند 1390
گاهي عميقاً مايلم « ماهي » باشم ماهي حافظه اش هشت ثانيه است بي هيچ « خاطره » اي
andia toam mohat fere?cheghadr khashen neveshtiiii
hamraz 
ساعت2:24---27 اسفند 1390
گاهي عميقاً مايلم « ماهي » باشم
ماهي حافظه اش هشت ثانيه است
بي هيچ « خاطره » اي !
andia toam mohat fere?cheghadr khashen neveshtiiii
mozhi 
ساعت16:40---26 اسفند 1390
سلام عزیزم
وبت قشنگهـ
بهـ منم سر بزن
اگه مایل بودی تبادل لینک کنیم